نمی شه تصور کرد که چقدر دلتنگ اش بودم. حتا خودم هم نمی تونستم تصور کنم. حتا با این که هنوز هم فکر می کنه روز مسابقه من حرفشو گوش نکردم و یادش نیست که اون اصلا چیزی نگفته بود که من گوش بدم. وقتی از پله ها می اومدم پایین کاملا داشتم پرواز می کردم. با همون قاطعیت و اطمینان همیشگی قطعه م رو انتخاب کرد. یعنی یکی از انتخابامو تایید کرد. شوبرت می زنم... پرواز می کنم...
Tuesday, April 19, 2005
Subscribe to:
Post Comments (Atom)
1 comment:
shajarian ... schubert ! bebin tafaavote rah az kojaast ta be koja!
Post a Comment