Sunday, May 08, 2005

گلها را می گذارم در گلدان. پنج تا لاله اند. سه تا زرد دو تا قرمز. می دانستی چه گلی دوست دارم نه. می گویم. کِی گفته بودم بهت. شیر آب را باز می کنم. آب خواسته اند مهمانها. من سه تا زردم تو دو تا قرمز. یا تو گفتی. من قرمزم یعنی. به لبهایم نگاهت بود وقتی گفتی. من دو تا قرمزم. با این همه نمی دانستی هنوز که چقدر دوست داشتم. نگفته بودم. سرم پایین بود. لبخند می زدم. آمده بودم پیش بقیه. به گلها آب دادم. یک گلدان آبی دارم فقط. برای پنج تا لاله ها بزرگ بود. آبشان می دادم کنار پنجره. کنار پنجره ی کارگاه منتظرت می شوم را یادت هست. خوشگل بودم آن وقتها. ابروهایم دو تا نخ بود. دو تا نخ هلال. خوب دوستشان داشتی. «خوب» یعنی می گفتی مثل پرانتز. یعنی فرق داشت. نمی دانم یک فرقی داشت که وادارم می کرد سرمه بکشم به چشم هام. موهایم را دو تا گیس بلند سیاه می بافتم از زیر مقنعه معلوم بود. قشنگ... می گفتی. نمی گفتی یا می شنیدم. پنجشنبه ها کارگاه عمومی داشتم. دانشگاهِ خلوتِ خلوت. با چتر می آمدی دنبالم می گشتی. «خوب» مواظب بودی سرمه هایم نریزند. من یادم می رفت. گلها را آب می دادم. لبخند می زدم. دو تا لاله ی قرمز. حواسم پرت بود یا یادم رفته کجا هستم. گلدان آبی توی اتاق است. کنار پنجره. من نشسته ام اینجا تو آن طرف. کسی نباید می دید. بد می شد. گفته بودم بهت. گفتم سرصدا نکن نگفتم؟ صدای سوهان بود تمام روز از صبح. باران بود که می زد به شیشه ی پنجره. کر می شدم. می گفتم تحمل صداشان را ندارم. همین طوری از صبح خِرّ و خِر. نگاهم به پنجره بود. دست هام بی حس می شد سیاه می شد. باید می ساختم اش. ظهر می آمدی پشت پنجره چترت سیاه بود دوباره یادم می رفت. کجا بودیم؟ گلها. از کجا می دانستی. ساقه هایشان را از کجا این قدر بلند می آوردی. سه تا زردند. زرد و قرمز. تو زردی شان قرمز هم هست. دو تا که فقط قرمزند هیچ زردی شان معلوم نیست. معلوم هم نبود. نمی دانستی هنوز نگفته بودم بهت. لبخند زده بودم و دست هام توی جیبم سیاه بود و بوی آهن و سمباده می داد. چشم هام را سیاه می کردم برات. نمی گفتم. می ساختی ام. توی اتاق می رفتیم ساکتِ ساکت من نمی گفتم می شنیدی. سوهان را آن همه یواش می کشیدی دستم حس نداشت. گلدان بزرگ بود برام. خوشگل بودم مثل دست هات بودم مثل انگشت هات. باز می کشیدی. می گفتی. لاله ها روز توی گلدان آبشان تمام نشود. باید نگاه کنم. باز شده اند را ببینم اندازه ی گلدان شده اند. ظهر شده. پشت پنجره باران شر شر نگاه می کند نگاه می کند. سوهان می کشیدی نگاه می کرد. گفتم بهت سرصدا نکن نگفتم؟ یواش بمان توی اتاق نگفتم؟ سیاهی ش از جیبم می ریزد. شره می کند راه می افتد پشت سرم. یادم رفته باز. گلها را می گذارم در گلدان باز می شوند. می برمشان بیرون پیش بقیه می نشینم. آب یادم رفت. توی اتاقی. تنها. من نیستم. گفته بودم بهت یا نه. آب نخواسته بودند. آب را باید بریزم توی گلدان نه. توی سماور باید برای مهمانها که نیامده ای که آمده اند که گفته اند که آورده اند، خواسته اند باید برایشان بریزم. توی سماور. توی اتاقی یا نه. چای را باید بریزم. توی سینی نریزم. دیوار های اتاق خفه شده اند چرا. سه تا گل زرد چرا هیچ - یک - چیزی - نگفتند. نمی گویند تو زردی شان قرمز هم هست. هیچی نمی گویند. باز می شوند همان اندازه ی گلدان و تمام می شود و بعد باید چای را بریزم ببرم آنجا. چه جوری سینی را بگیرم. دستهام که سیاه تر از دست هات نیست. نمی ساختی اش مگر؟ کم سوهان کشیدی؟ کم گفتم سرصدا نکن؟ کم گفتم؟

1 comment:

Anonymous said...

سلام:) تبریک می گم رفیق! خیلی خوشحال شدم... من شدم 35 مکاترونیک!... امیدوارم لغزش ترم پیشم برام گرون تموم نشه.