Sunday, April 24, 2005

اون از صبح ام که همه چیز به اون بدی شروع شد. این ام از شب کوچک بی ظرافتم. اصلاً نمی دونم که چی می خوام. می دونم که اصلاً نمی خوام بخوابم که صبح بشه. می خوام با تمام وجودم و توانم جلوی همه چیز بایستم. جلوی حقیقت بایستم. اما خود این چیه. این ایستادن لجبازانه چیه. عکس العمل من اینه: جلوی اشکام رو نمی تونم بگیرم.
یادت نره احتمال اینو در نظر بگیری که راست نمی گم. اقلاً این احتمال و بده که بزرگنمایی می کنم.

No comments: