اون از صبح ام که همه چیز به اون بدی شروع شد. این ام از شب کوچک بی ظرافتم. اصلاً نمی دونم که چی می خوام. می دونم که اصلاً نمی خوام بخوابم که صبح بشه. می خوام با تمام وجودم و توانم جلوی همه چیز بایستم. جلوی حقیقت بایستم. اما خود این چیه. این ایستادن لجبازانه چیه. عکس العمل من اینه: جلوی اشکام رو نمی تونم بگیرم.
یادت نره احتمال اینو در نظر بگیری که راست نمی گم. اقلاً این احتمال و بده که بزرگنمایی می کنم.
No comments:
Post a Comment