Saturday, April 23, 2005

انگار این خط اینترنت لعنتی محکوم است به همین که من پشتش بمانم و بدون خستگی و بی حوصله بارها و بارها تلاش کنم و آخر سر هم نتوانم بگیرم اش. لعنتی چقدر بیچاره است که امشب را هم باید بدون من صبح کند. من که اصلاً نیستم. اصلاً به حساب نمی آیم، اگر هم بیایم مهم نیست. مهم این است که دوباره شده همان آش و همان کاسه. همان شب بیداری کشیدن ها و دنبال کلمه ها دویدن. هر روز که می گذرد، بار بیشتری را دنبال خودم می کشم. هر روز دنبال خود ِ کوچکتری می کشم این بار را. از من کم می شود و به دنباله ای که من نیست می چسبد. کشیدن اش هم سخت تر می شود. و این هم اصلاً مهم نیست. اصلاً و اصولاً من مهم نیست. همین یک چیز از این همه تقسیم و تفریق گیرم بیاید راضی ام. همین بی اهمیت شدن. آن وقت بار را می گذارم زمین. جا می گذارمش دنباله ی لعنتی را. می روم پی کار خودم. آزاد می شوم.
خواهند گفت آزادی را می خواهی چه کنی. خواهم گفت آزادی را برای این می خواهم که ازم نپرسند و برای این که اگر ازم پرسیدند بگویم از این راهی که آمده ام برگردید و برسید به آنجایی که کسی مدتی پیش زیر آوار بار سنگینی رها شده است. و آن کس دیگر اصلاً شبیه من نیست.

No comments: