Sunday, May 01, 2005

من نمی خوام فردا برم بیرون. می خوام الان برم بیرون. دیر وقته. گند زدم دیگه به همه چیز. فردا با یه میلیون آدم قرار دارم. از صبح زود. کاری هم از دستم بر نمیاد. واقعاً هیچ کاری. ناپدید شدن کمک بزرگی نمی کنه. باید می شد که نیست بشم. ندیده گرفته شدن خوبه. برای همین باید رفت بیرون و ول گشت. همین الان و قبل از این که بیدار شن.
با نوشتن این انگار تمامشونو پاک می کنم. اقلاً برای نیم ساعت. خوب که نگاه کنی علت نوشتن اش هم همین است. سبک کردن بار. بی حسی. افیون.
پ.ن. اون احساسه راست می گفت. خوکچه ی هندی بودم و بسی پروار...

No comments: