Sunday, May 01, 2005

اصلاً نمی شود. دارم رد خاکستری اش را می بینم. باید گریه کنم. نه برای نشدن اش یا نه شدن اش، برای نمی شود هم نه. برای نمی شوم هم نه. برای نمی شویم.
دارم قطره قطره اشک هایی که نمی ریزم را می گذارم نه می گذاریم جلوی ماه کدر خاکستری. آفتابی که نیست. مهتاب فقط نگاه ازش بر می آید و نگاه سرد تر از همه ی شب هایی که نشدیم می آید و این تازه بعد از آن است که گریه کنم و به زور قطره های اشک را دانه دانه رها کنم. که دخترک آینه ای بتواند بگوید نه. که پسرک آینه ای بتواند رویش را بگرداند. که برود پی خاکستری ِ کف دست هاش.

پ.ن. همه ش دروغه. من اینجا رو امضا نمی کنم.

No comments: